روایتی از راهیان نور
امروز سه شنبه 19 اسفند 1393
ما امروز دعوت شده ایم ، ازآن دسته دعوت هایی که نمی شود برسرسفره اش ننشینیم،آری ما باردیگر به کربلای ایران راهی می شویم ،این دشت آبستن گشته از خون واستخوان جوانان ایران زمین ، وازرموز خاک سرخ هرلحظه نگاه را حریص ترمی کند . اولین توقف ما امام زاده سید عباس بود ،بعداز خواندن نماز مغرب وعشا به سفر خود ادامه دادیم ساعت 10 شب به پادگان شهید حاج رضا حبیب الهی وارد شدیم ، روز بعد ما را به خانه ای دیگر از شهیدان مهمان کردند،خانه ی حسین الهدی که خود ویاران نوجوانش در جنگی نا برابر ودرتنهایی وصف نشد نی یکه وتنها جان دادند، در هویزه هرگاه می روی وازدرکه وارد می شوی اگر آسمان هم همراهیت نکند چشمانت امان نمیدهند بی اختیار براین فرزندان غریب زهرا(س) می گریند ، درهر گوشه ای ازخوزستان که می نگری انگار صدایت می خواهد با تمام وجود فریاد برآورد وبگویدچیست آنچه در دامن داری که اینگونه سلام به تو کردن عاشقانه است ؟! برهرگوشه اش می نگرم می گویم سلام بر خوزستان ، سلام براین درختان صبور وسربه زیرت که اینگونه از غم سرخ رنگ فرزندان ایران زمین خمیده گشته اید ، سلام برخاکهای ساکت ومغرورت ، واین عشق در اینجا کسی را یارای معنی کردنش نیست ،دراین سفر مسیر بعدی ما فکه بود ، فکه مشهور است به محل شهادت پیام آور جبهه وکسی که باثبت صحنه های جنگ برای همیشه زنده است ، (شهید آوینی) وجلوتر که می روی اشکهایت پرشورترودردناک تر می شوندپاهایت می لرزند ، آخر میدانی اینجا چه خبر است ؟ اینجا لاله ها درتابستانی بی رحم تسلیم تقدیر سال گشته اند، فکه قتل گاه 120شهید مظلوم وبی دفاع در عملیاتی که توسط عراقی هامحاصره شده بودند همگی شهادت را لبیک می گویند ،از فکه به سمت اردوگاه میشداغ می رویم ، اردوگاهی که هنوز طنین صدای صیاد ها وشیران ارتش ایران زمین به آن هیبتی بزرگ وبس بزرگ می دهد ،هنوز با اسم صیاد کوه های سرافراز سر به تعظیم دربرابر یلان ایران زمین فرود می آورند .دراردودگاه میشداغ شاهد رزمایش سربازان میهن همیشه سرافراز مان بودیم .دراین رزمایش ما را در موقعیت واقعی جنگ قرار دادند بدون اینکه آسیبی به کسی برسد.تا متوجه شویم هنگامی که تیر به سمت کسی بیاید یعنی اینجا چیزی شیرین تر از جان در دامنش نمی افتد .
البته قبل از فکه از تنگه ای گذشیم که حتی تحمل کردنش برای یک ساعت هم در زمستان «اسفندماه»سخت بود، تنگه ا ی که درآن تعدادی ازرزمندگان درعملیات خیبر توسط بعثی ها به اسارت گرفته شدند ، وتنگه چذابه... به سوی یادمان شهید بزرگوار شهید دکتر چمران می رویم یادمانی که تا برآن می نگری سوز مناجاتهای چمران چشمانت را نوازش می کند ،اینجا متوجه می شویم که جای چه دلیرانی در آسمان کشورمان خالیست ، شهید غلام رضا چاغروند این سبک بالان خطه لرستان ، شهید شکارچی ومیرشاکی ها ی این سرزمین همه رفتنه اند ورسالت سنگین برای ماهایی که ما نده ایم برجاگذاشته اند ،اگربخواهیم از جوانان که رفتند برایتان بگویم در هزاران صفحه جا نمی شوند،....
انگار سفرمان می خواهد کوتاهتر شود به سوی طلائیه خواهیم رفت می گویند طلائیه اماهرچه می نگری نه کاخی است ونه قصری نه هیچ یک از زرق وبرقهای جوانی ما اماچشمانت یک لحظه تورا به حال خودرها نمی کند ،اینجا گمنامی برلبان آبهای طلائیه مهرسکوت زده است ،... مقصد بعدی مابین الحرمین ایران است یعنی شلمچه ، جایی که ماهم مانند زهرا (س)چادرهایمان را خاکی خواهیم کرد وآرام بر گوشه ای ازچادرمادرشهیدان بوسه خواهیم زد ،آنجا که می روی دوست نداری کسی به تو بگوید وقت رفتن است ... آری به ما گفتند وقت رفتن است .... آن شب به سختی از شلمچه دل کندیم وبه سوی دژ خرمشهر راهی شدیم تا بیشتر به اروند نزدیک شویم ، ما روز بعد راهی علقمه ی ایران شدیم یعنی اروند کنار ، نی زارهایش عجیب تورا می خوانند ،درکنار نی زارها ساختمان هایی بودند که آثاروخرابی های جنگ درآن پیدا بود مسیر بعدی ما در شهر خرمشهر یادمانی بود که درآن شهدای تفحص را نگهداری می کنند ، شهدای گمنام یک هفته قبل ازما 30شهید گمنام را در تفحص پیدا کرده بودند وبه این یادمان آورده بودند، ومادرآنجا به جای خواهرانی که نمیدانستند برادرهایشان برگشته اند ازاین فرزندان زهرا(س) استقبال کردیم واعلامیه ای را دیدیم که غیرازگمنامی چیز دیگری برآن حک نشده بود، ای شهیدان ایران زمین یادتان همچون طوفان،همچون انقلاب در قلب ما خانه دارد وهرسال با مرواریدهای سفیداشک با شما تجدید میثاق خواهیم کرد.
نویسنده : زهرا عزیزپور